جدول جو
جدول جو

معنی طبق کش - جستجوی لغت در جدول جو

طبق کش
کسی که بار در طبق می گذارد و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برد
تصویری از طبق کش
تصویر طبق کش
فرهنگ فارسی عمید
طبق کش
(فَ خوا / خا)
طبقدار. حمال که چیزها بطبق بر سر برد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
نقاش، نقشه کش، مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ فُ)
روزه دارندۀ طی، و روزۀ طی چنان باشد که بعد سه روز طعام خورند اگرچه به وقت شام به سه چهار قطره آب افطار میکنند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.
- دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن.
- دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ گِ رِ تَ / تِ)
آنکه راستی را پوشیدن خواهد. آنکه حق را پایمال کردن خواهد
لغت نامه دهخدا
عرق کشنده. آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، آنکه عرق گل و بیدمشک و کاسنی و شاهتره و امثال آن با قرع و انبیق کشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مغلوب. زبون، مصور. نقاش. (آنندراج) :
سالک همیشه طرح کش عشق ظالمم
آن جان و دل که میدهم امروز باج نیست.
سالک قزوینی.
وصال شاهد معنی بوقت خود دریاب
مباش طرح کش نظم آبدار عبث.
میرزا رضی دانش (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
مکبه. سرپوش:
گفت برخیز و این ورق بردار
وین طبق پوش ازین طبق بردار.
نظامی.
حریفی جنس دید و خانه خالی
طبق پوش از طبق برداشت حالی.
نظامی.
طبق پوش برداشت ازخوان در
ز در دامن شاه را کرد پر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ سَ)
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در3هزارگزی شمال خاوری ساری بین رود تجن و نکا. دشت، جنگلی، معتدل، مرطوب مالاریائی با 900 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا. محصول آن برنج، غلات، پنبه، صیفی ولبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سعتری. سحّاقه:
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق زنان بینی.
خاقانی.
رجوع به مجموعۀمترادفات ص 238 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری فریمان و 8هزارگزی شمال شوسۀ مشهد به تربت جام. کوهستانی و معتدل با 162 تن سکنه. آب آن از قنات. و محصول آن غلات، بنشن و میوه ها. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ گَ)
آنکه طبق سازد
لغت نامه دهخدا
چپق کشنده. آنکه به کشیدن چپق معتاد است. چپقی. کسی که چپق میکشد یا به کشیدن چپق عادت دارد. پیپ کش. سبیل کش. رجوع به چپق و چپق کشیدن و چپقی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَکَ / کِ)
شغل طبق کش. باربری به طبق
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
مصور نقاش، مغلوب زبون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق پوش
تصویر طبق پوش
تبگ پوش سرپوش تبگ سرپوش طبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق زن
تصویر طبق زن
پارسی است تبگ زن زنی که طبق زند زنی که مساحقه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر کش
تصویر خبر کش
سخن چینی، نمامی
فرهنگ لغت هوشیار
روزه دارنده درباره چگونگی این روزه داری بنگرید به طی دارنده روزه طی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبو کش
تصویر سبو کش
آنکه شراب از سبو نوشد
فرهنگ لغت هوشیار
که ابر تولید کند که جاذب و جالب ابر باشد: دریا جنگل و کوه ابرکش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
نقاش، مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین
هم جنس باز (زن) ، سحاقه، سعتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خبرچین، جاسوس، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکش برنج صافی
فرهنگ گویش مازندرانی